فرهنگ و هنر | حکایت زیبای گلستان «7» در باب خاموشی به دو زبان گذشته و امروزی + مفهوم
حکایت اصلی «بهزبان اصلی و گذشته»: یکی از حکما را شنیدم که میگفت: «هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است؛ مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد، همچنان ناتمام گفته، سخن آغاز کند.»
در ادامه مطلب بخوانید ...
سخن را سر است ای خردمند و بن
میاور سخن در میــــان سخن
خداونـــد تدبیــر و فرهنـگ و هـوش
نگوید سخــن تا نبیند خمـــوش
حکایت بازنویسی شده «بهزبان امروزی»: از زبان یکی از حاکمان دانا شنیده بودم که میگفت: «هیچ کس به جهل خود اعتراف نمیکند و خود را جاهل نمیشمارد. گاهی وقتها افراد به نادانی خود اعتراف میکنند! آنها هنگامی که کسی درحال حرف زدن باشد؛ میان حرف او میآیند و حرف او را قطع میکنند. در حقیقت کسی که میان حرف دیگری، سخن بگوید با سخنش خود را نادان نشان میدهد.
معنی شعر «بهزبان امروزی»: ای فرد دانا؛ بدان که هر کلامی آغاز و انتهایی دارد! پس در میان سخن گفتن کسی، سخنی به میان نیاور.
کسی که صاحب عقل و فرهنگ و دانایی است هیچگاه تا سخن کسی تمام نشده سخن نمیگوید.
مفهوم: در واقع اشاره دارد به اینکه نباید در میان سخن کسی، حرف بزنیم و صبور باشیم تا حرف وی تمام شود و بعد شروع به حرف زدن کنیم.